عکس سفارشی دخترونه

سفارشی دخترونه

۱ هفته پیش
پارت ۲

گلسرخ رو تا لبه از آش پر کردم و بردم دم اتاقشون ، در زدم بازم مثل همیشه فریدون در و باز کرد کاسه رو بهش دادم و دو زدم تو اتاق و در و بستم ! به در تکیه دادم دستمو روی قلبی گذاشتم که داشت از سینه میزد بیرون. طولی نکشید که صدای در اومد در باز کردم فریدون بود کاسه رو پر از گل کرده بود و برام پس اورده بود. کاسه رو داد دستم و منو با اون حال رها کرد و رفت در بستم و رو زمین نشتم و به کاسه پر از گل خیره شدم دستم رو به گلا زدم و بو کشیدم دستام بوی عشق گرفته بود.

از اون روز به بعد هر وقت که براشون غذا میبردم فریدون کاسه رو پر از گل برام پس میورد هر بار از گوشه پنجره بهش نگاه می کردم فریدون هم نگام میکرد و میخندید. یه روز وقتی کاسه رو بهش دادم و داشتم بر می گشتم صدام زدم هیچی نگفتم حتی برنگشتم فقط ایستادم و منتظر به زمین خیره شدم و با انگشتام بازی کردم اینبار صداشو آروم تر شنیدم که گفت طوبی دوستت دارم با پاهایی که توان قدم برداشتن نداشت خودمو به اتاقم رسوندم و روی زمین ولو شدم.

از اون روز به بعد هر روز خودمو با لباس عروس تصور می کردم گلایی که فریدون برام تو کاسه میزاشت رو دستم می گرفتم و می رقصیدم و هر شب به امید اینکه فردا مامانش با ننه حرف میزنه چشمامو می بستم. همه چی خوب بود تا اینکه یه خانواده جنگ زده دیگه اومدن تو خونه دور ساز ما و شدن همخونمون. خانواده محمدی که یه دختر به اسم پری داشتن که یه سال از من کوچیکتر بود.

ننه ، فریدون از اون روز به بعد دیگه تو کاسم گل نزاشت وقتی از گوشه پنجره نگاش می کردم نگام نمی کرد. با گوشه چادرش اشکاشو پاک کرد و گفت اره ننه ، پری جای منو تو دل فریدون گرفته بود اونا حتی قرار ازدواجم گذاشته بودن. تو خونه خودم شده بودن آینه دقم اما یه روز آینه دقم شکست ، یه هفته قبل عقدشون فریدون تصادف کرد و به خاطر صدمه ای که به پاش وارد شده بود دیگه نتونست راه بره با اینکه دکترا گفته بودن احتمال بهبود هست ولی پری نامزدی رو بهم زد و چند وقت بعد هم از اونجا رفتن.

بعد از رفتن پری فریدون فهمید با من چیکار کرده هر روز کنار باغچه رو ویلچرش می نشست و زل میزد به پنجره اتاقم اما روی حرف زدن نداشت. یه روز وقتی پای سماور منتظر جوش اومدن آب بودم از پنجره فریدون دیدم که کنارباغچه نشسته و از سرما خودشو بغل کرده. یه لیوان چایی ریختم رفتم پیشش و بدون اینکه نگاش کنم چایی دادم دستش و برگشتم که صداشو شنیدم:طوبی!! برگشتم و زیر چشمی نگاش کردم.
...